داستان شماره 710
داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..
داستان شماره 710
داستان شماره 709
داستان شماره 707
داستان شماره 706
داستان شماره 705
داستان شماره 704
داستان شماره 703
داستان شماره 702
داستان شماره 701
داستان شماره 700
داستان شماره 699
داستان شماره 697
داستان شماره 696
داستان شماره 695
داستان شماره 694
داستان شماره 693
داستان شماره 691
سؤال امتحان نهایی فیزیک دانشگاه کپنهاگ
بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال امتحان نهایی فیزیک دانشگاه کپنهاگ
چگونه میتوان با یک فشارسنج ارتفاع یک آسمانخراش را محاسبه کرد؟
پاسخ یک دانشجو:
” یک نخ بلند به گردن فشارسنج میبندیم و آن را از سقف ساختمان
به سمت زمین میفرستیم.
طول نخ به اضافه طول فشارسنج برابر ارتفاع آسمانخراش خواهد بود.”
این پاسخ ابتکاری چنان استاد را خشمگین کرد که دانشجو را رد کرد.
دانشجو با پافشاری بر اینکه پاسخش درست است به نتیجه امتحان اعتراض کرد.
دانشگاه یک داور مستقل را برای تصمیم درباره این موضوع تعیین کرد.
شش دقیقه وقت داد تا راه حل مسئله
را به طور شفاهی بیان کند تا معلوم شود که با اصول اولیه فیزیک آشنایی دارد.
دانشجو پنج دقیقه غرق تفکر ساکت نشست.
داور به او یادآوری کرد که وقتش درحال اتمام است.
دانشجو پاسخ داد که چندین پاسخ مناسب دارد اما تردید دارد کدام را بگوید.
وقتی به او اخطار کردند عجله کند چنین پاسخ داد:
“اول اینکه میتوان فشارسنج را برد روی سقف آسمانخراش،
آنرا از لبه ساختمان پائین انداخت و مدت زمان رسیدن آن به زمین را اندازه گرفت.
ارتفاع ساختمان مساوی یک دوم g ضربدر t به توان دو خواهد بود. اما بیچاره فشارسنج .”
“یا اگر هوا آفتابی باشد میتوان فشارسنج را عمودی بر زمین گذاشت
و طول سایهاش را اندازه گرفت. بعد طول سایه آسمانخراش را اندازه گرفت
و سپس با یک تناسب ساده ارتفاع آسمانخراش را بدست آورد .”
“اما اگر بخواهیم خیلی علمی باشیم، میتوان یک تکه نخ کوتاه به فشارسنج بست
و آنرا مثل یک پاندول به نوسان درآورد، نخست در سطح زمین وسپس روی
سقف آسمانخراش. ارتفاع را از اختلاف نیروی جاذبه میتوان محاسبه کرد : T = 2 pi sqrt(l / g) .”
“یا اگر آسمانخراش پله اضطراری داشته باشد،
میتوان ارتفاع ساختمان را با بارومتر اندازه زد و بعد آنها را با هم جمع کرد.”
“البته اگر خیلی گیر و اصولگرا باشید میتوان از فشارسنج برای اندازهگیری
فشار هوا در سقف و روی زمین استفاده کرد و اختلاف آن برحسب میلیبار
را به فوت تبدیل کرد تا ارتفاع ساختمان بدست آید.”
“ولی چون همیشه ما را تشویق میکنند که استقلال ذهنی را تمرین کنیم
و از روشهای عملی استفاده کنیم، بدون شک بهترین روش آنست که
در اتاق سرایدار را بزنیم و به او بگوییم:
اگر ارتفاع این ساختمان را به من بگویی یک فشارسنج نو و زیبا به تو میدهم.”
این دانشجو کسی نبود جز نیلز بور،
تنها دانمارکی که موفق شد جایزه نوبل در رشته فیزیک را دریافت کند
داستان شماره 690
داستان شماره 689
داستان شماره 687
داستان شماره 685
داستان شماره 683
داستان شماره 682
داستان شماره 681
داستان شماره 680
داستان شماره 679
داستان شماره 678
داستان شماره 677
بسم الله الرحمن الرحیم
آورده اند مردی بود که پیوسته تحقیق ِ مکرهای زنان می کرد و از غایت غیرت ،هیچ زنی رامحل اعتماد خود نساخت و کتاب " حیل النساء " (مکرهای زنان) را پیوسته مطالعه می کرد. روزی در هنگام سفربه قبیله ای رسید وبه خانه ای مهمان شد
مرد ِخانه حضور نداشت ولکن زنی داشت در غایت ظرافت ونهایت لطافت . زن چون مهمان را پذیرا شد با او ملاطفت
آغاز نمود. مرد مهمان چون پاپوش خود بگشود وعصا بنهاد به مطالعه کتاب مشغول شد. زن میزبان گفت: خواجه ! این چه کتاب است که مطالعه میکنی؟ گفت:حکایات مکرهای زنان است. زن بخندید وگفت : آب دریا به غربیل نتوان پیمود وحساب ریگ بیابان به تخته خاک ، برون نتوان آورد و مکرهای زنان در حد حصر نیاید . پس تیر ِغمزه در کمان ِابرو نهاد و بر هدف ِ دل او راست کرد واز در مغازلت و معاشقت در آمد چنان که دلبسته ی ِ او شد. در اثنای آن حال، شوهر او در رسید
زن گفت : شویم آمد وهمین آن که هر دو کشته خواهیم شد . مهمان گفت:تدبیر چیست؟ گفت :برخیز و در آن صندوق رو . مرد در صندوق رفت. زن سرِ صندوق قفل کرد . چون شوهر در آمد پیش دوید و ملاطفت ومجاملت آغاز نهاد و به سخنان دلفریب شوهر را ساکن کرد. چون زمانی گذشت گفت: تو را از واقعه امروز ِ خود خبر هست؟ گفت نه بگوی. گفت: مرا امروز مهمانی آمد جوانمردی لطیف ظرایف و خوش سخن و کتابی داشت در مکر زنان و آن را مطالعه میکرد من چون آن را بدیدم خواستم که او را بازی دهم به غمزه بدو اشارت کردم
مرد غافل بود که چینه دید و دام ندید. به حسن واشارت من مغرور شد و در دام افتاد .و بساط عشق بازی بسط کرد وکار معاشقت به معانقه (دست در گردن هم)رسید. ساعتی در هم آمیختیم! هنوز به مقام آن حکایت نرسیده بودیم که تو برسیدی وعیش ما منغض کردی! زن این میگفت و شوهر او می جوشید ومی خروشید وآن بی چاره در صندوق از خوف می گداخت و روح را وداع می کرد. پس شوهر از غایت غضب گفت: اکنون آن مرد کجاست؟ گفت:اینک او را در صندوق کردم و در قفل کردم.. کلید بستان و قفل بگشای تا ببینی. مرد کلید را بستاند و همانا مرد با زن گرو بسته بودند(جناق شکسته بودند) و مدت مدیدی بود هیچ یک نمی باخت. مرد چون در خشم بود
بیاد نیاورد که بگوید *یادم * و زن در دم فریاد کشید *یادم تو را فراموش . * مرد چون این سخن بشنید کلید بینداخت وگفت " لعنت بر تو باد که این ساعت مرا به آتش نشانده بودی و قوی طلسمی ساخته بودی تا جناق ببردی
پس با شوهر به بازی در آمد و او را خوش دل کرد .چندان که شوهرش برون رفت ، درِ صندوق بگشاد و گفت: ای خواجه چون دیدی، هرگز تحقیق احوال زنان نکنی؟
گفت:توبه کردم و این کتاب را بشویم که مکر و حیلت ِ شما زیادت از آن باشد که در حد تحریر در آید
داستان شماره 676
داستان شماره 674